سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکایت پارسایی (شنبه 87/2/7 ساعت 8:43 صبح)
روزى ، یکى نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت اى شیخ !آمده ام تا از اسرار حق ، چیزى به من بیاموزى . شیخ گفت : بازگرد تا فردا . آن مرد بازگشت ، شیخ بفرمود تا آن روز موشى بگرفتند و در حقه ( جعبه ) بکردند و سر آن محکم ببستند . دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت :اى شیخ آنچه دیروز وعده کردى ، امروز به جاى آرى . شیخ فرمان داد که آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت : مبادا که سر این حقه باز کنى .
مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت . در خانه صبر نتوانست کرد و با خود گفت : آیا در این حقه چه سرى از اسرار خدا است ؟ هر چند کوشید نتوانست که سر حقه باز نکند . چون سر حقه باز کرد، موشى بیرون جست و برفت . مرد، پیش شیخ آمد و گفت : اى شیخ !من از تو سر خداى تعالى خواستم ، تو موشى به من دادى ؟! شیخ گفت : اى درویش !ما موشى در حقه به تو دادیم ، تو پنهان نتوانستى کرد؛ سر خداى را چگونه با تو بگوییم ؟ (56)



لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 5958 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •