سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تقدیم به طرفداران استادبهمنی (یکشنبه 86/2/30 ساعت 9:45 صبح)

سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم

من زنده بودم اما ، انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها به جرم این که
او سرسپرده می خواست
من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
 گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

شعرازاستادمحمدعلی بهمنی





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 6 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 5963 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •